جدول جو
جدول جو

معنی رنگ پوش - جستجوی لغت در جدول جو

رنگ پوش
(لَ / لُو خوا / خا دَ / دِ)
آنکه رنگ بپوشد. آنکه جامۀ ژنده و دلق بپوشد. رجوع به رنگ پوشیدن و رنگ ذیل معنی ژنده و دلق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رنگ رو
تصویر رنگ رو
کنایه از رنگ و ظاهر چیزی، زیبایی و درخشندگی، رنگ و روی، رنگ و رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فنک پوش
تصویر فنک پوش
آنکه پوششی از پوست فنک بر تن دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تن پوش
تصویر تن پوش
آنچه تن را بپوشاند، جامه، لباس
فرهنگ فارسی عمید
(چَ مَ / مِ سَ)
آنکه گناهان را بپوشد و ندیده بگیرد. گنه بخش. گنه بخشا
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
با نی پوشیده شده. اطاقی یا محوطه ای که سقف آن را با نی پوشیده باشند.
- نی پوش کردن، پوشانیدن سقفی با نی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / رِ دَ / دِ)
آنچه رنگش برود. آنچه رنگش ثابت نیست. جامه یا پارچه ای که رنگ آن از آفتاب بشود. رنگ باز (در لهجۀ مردم خراسان)
لغت نامه دهخدا
(رَ گِ)
لون مخصوص چهره. رنگ بشره.
- رنگ رورفته، رنگ پریده. بیرنگ شده. رجوع به رنگ پریده و رنگ پریدن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام قصبه ای است در ایالت راجشاه بنگال از کشور هندوستان واقع در 167هزارگزی رامپور پاولیه. دارای 13220 تن جمعیت است که 6650 تن از آنان را مسلمانان تشکیل می دهند. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(تَمْ)
که تن را پوشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تنجامه. لباس. پوشاک، خلعتی که شاهان دادندی از جامه هایی که خود آن را از پیش پوشیدندی. خلعتی که پادشاهان از جامه های پوشیدۀ خود عطا کردندی و این گرامی تر از دیگر خلاع بود: یک ثوب سرداری ترمۀ تن پوش مبارک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ دی دَ / دِ)
مخفف رنگ فروش. رنگرز. (از برهان قاطع) (از آنندراج). صباغ:
از لنگ و رنگ کون و دهان را بکرد خنب
کون لنگ خای کرد و دهان رنگ روش کرد.
سوزنی.
، ابریشم فروش و ابریشم گر. (برهان قاطع) (آنندراج) ، محیل. مکار. (از برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(تَ گَ دَ)
ژنده پوشیدن. دلق پوشیدن. جامۀ رنگ رنگ پوشیدن. رجوع به رنگ ذیل معنی خرقۀ درویشان شود:
عشاق را مزاج قناعت بود لطیف
تاغایتی که رنگ بپوشند و بو خورند.
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
روپوش، آنچه روی را بپوشد، (یادداشت مؤلف)، روپوش و برقع، رجوع به روپوش شود، لباس که بر زبر دیگر جامه ها پوشند، پرده، ملمع، مطلا، کسی که ظاهر و باطن وی یکی نباشد، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ / دِ)
کسی را گویند که هر دم خود را به شیوه و رنگی برآورد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). ابن الوقت، فریب دهنده. محیل. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). آنکه هر دم رنگی نماید و مردم را فریب دهد و آن را رنگ فروش نیز گویند، و رنگ روش نیز مخفف آن است. (از آنندراج). و رجوع به رنگ فروش و رنگ روش شود
لغت نامه دهخدا
(تَ خوَشْ / خُشْ)
دهی از دهستان دیر است که در بخش خورموج شهرستان بوشهر واقع است و 110 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ابریشم فروش. رنگ روش. (برهان قاطع) (آنندراج) ، رنگرز. (برهان قاطع) ، آنکه کارش رنگ فروشی باشد. آنکه شغلش فروختن رنگ باشد، کنایه است از مکار ومحیل و فریب دهنده. (از برهان قاطع) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ خوا / خا)
آنکه جامه از پوست فنک به تن دارد. فنک پوشنده. فنک پوشیده:
چو درویشی، به درویشان نظر به کن که جرم خود
به عوری کرد عوران را فنک پوش زمستانی.
خاقانی.
صبح فنک پوش را ابر زره در قبا
برده کلاه زرش قندز شب را ز تاب.
خاقانی.
هند و خزرش دو حلقه در گوش
آن قندزدار و این فنک پوش.
خاقانی (تحفهالعراقین)
لغت نامه دهخدا
(رَ گِ هََ)
کنایه از تیرگی هوا. (از آنندراج) (بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
آنچه که ظاهر و روی چیزی را بپوشاند، آنچه که صورتی نامشخص را بپوشاند برقع نقاب، بالاپوش، مطلا مفضض ملمع، آنچه که ظاهر و باطن آن یکسان نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنگ رو
تصویر رنگ رو
رنگ صورت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تن پوش
تصویر تن پوش
لباس، پوشاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنه پوش
تصویر گنه پوش
آنکه گناهان دیگران را نادیده بگیرد گناه بخش آمرزنده
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پوست فنک بر تن کند: هندوخزرش دو حلقه در گوش این قندزادر و آن فنک پوش. (تحفه العراقین 143)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنگ آور
تصویر رنگ آور
کسیکه هر دم خود را به شیوه و رنگی در آورد، فریبنده محیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تن پوش
تصویر تن پوش
((تَ))
لباس و جامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رنگ آور
تصویر رنگ آور
((~. وَ))
فریبنده، حیله گر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تن پوش
تصویر تن پوش
لباس
فرهنگ واژه فارسی سره
رزم آور، رزمجو، رزمی، محارب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پوشش، ثوب، جامه، کسوت، لباس
متضاد: پاپوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پدالی که راه نخ ها را هنگام نخ ریسی و بافندگی عوض می کند
فرهنگ گویش مازندرانی
جامه، پیراهن
فرهنگ گویش مازندرانی
شادابی چهره، خوش رنگی
فرهنگ گویش مازندرانی